Friday, October 28, 2005

عشق بازي ممنوع

من كيستم ؟ در غرور چون لوئي چهاردهم . در خشم چوم فرعون در شهوت راني چون بز . و در تن آسايي سلطانم . آيا كسي را نكشته ام ؟؟ البته هنوز نه ! ولي آيانگذاشته ام كه موجودات شايسته اي بميرند ؟ شايد . و شايد آماده باشم كه اين كار را تكرار كنم . و به خودم افتخار مي كنم و


من مي خواهم نظم بازي را بر هم بزنم و مخصوصا بله اين شهرت مداهنه آميز را كه حتي تصورش ديوانه ام مي كند . نابود كنم . با مهرباني به من مي گويند : (( مردي مثل شما ... )) و من رنگ مي بازم ديگر احترامشان را نمي خواهم زيرا كه عموميت ندارد و چگونه مي تواند وقتي كه خود من با آن هم راي نيستم عموميت داشته باشد .؟ پس بهتر همان است كه قضاوت و احترام را با پوششي از ريشخند بپوشانم . مي بايد به هر ترتيبي كه هست خود را از بند احساسي كه خفه ام مي كند آزاد كنم دلم مي خئاهد آدمك آراسته اي را كه در همه جا مظهر من است پاره كنم تا آنچه در دل پنهان دارم به معرض تماشا بگذارم .