Friday, December 30, 2005

مرا از اعماق دريابيد

همه ما در زندگي مدام در حال جنگيدن هستيم از نبردي به نبرد ديگر وارد مي شويم بعضي از اين نبرد ها را مي بريم بعضي را مي بازيم و از برد و باختمان خوشحال و غمگين مي شويم .
بزرگترين و مهمترين اين نبردها در زندگي من ( در حال حاضر ) جنگي است كه در درونم جريام دارد . از تقسيم كردن بيزارم ولي مجبورم شخصيت خود را به 2 قسمت تقسيم كنم قسمت اول آن چيزي است كه دوست دارم باشم و مي دانم بهتر است و گاهي اوقات طبق منش آن قسمت رفتار مي كنم . قسمت دوم آن چيزي است كه از بودنش بيزارم و بزدلي ام در آنجا به حد اعلا مي رسد ولي اكثر اوقات اينطور رفتار مي كنم . اين دو وجه شخصيت من هميشه در حال نبرد با يكديگرند ( بعضي مرا 2 شخصيتي مي پندارند ) و من در اين نبرد به نابودي محض كشيده مي شوم . معمولا شكست هايم را توجيح مي كنم و بهترين اين توجيح ها جمله ي معروف نيچه است : طوري باش كه دوست داري .
وجه غالب وجودم از آرمان ها دوري مي كند به رذيلت هاي اخلاقي روي مي آورد حسود است . درمانده و ضعيف است . و من كاري چز توجيح ندارم . گاهي از اينكه به اين زيبايي خود را گول مي زنم لذت مي برم .
اما حالا كه به زنگي خود مي انديشم مي فهمم گول زدني در كار نيست من اصل ماجرا را نفهميده ام . همانا من راستگوترين انسان ها هستم

Wednesday, December 21, 2005

Sartre

19 دسامبر 1905 مردي به دنيا آمد كه ما او را با نام ژان پل سارتر مي شناسيم . ديروز جشن تولد صد سالگي او بود . چيزي كه هميشه در نوشته هاي سارتر براي من جالب بوده عصيان گري و سركشي اوست ( بعضي از مذهبي هاي متعصب او را شيطان مي خواندند و كمونيست ها او ابلهي شجاع مي پنداشتند ) احتمالا نام كتاب تهوع را شنيده ايد اين كتاب در ايران بسيار محبوب است ولي من به شما توصيه مي كنم كتاب هاي ديگر او را بخوانيد تا بيشتر با او آشنا شويد . قصد من از نوشتن اين پست مرصيه خواني براي يك مرده نيست من مي خواهم شما را به شورش فرا بخوانم به عصيان شايد سارتري ديگر از ميان ما برخيزد و دنيا را براي 100 سال روشن كند
و ما مي پنداريم در اين جهان زندگي مي كنيم اما همچون سايه هايي هستيم كه براي خود خدايي ساخته ايم خدايي از جنس تفكر خدايي كه مخلوق ماست و ما بر آن سلطه داريم . براستي دوست دارم روزي عيسي مسيح را ببينم و با او درباره ي خدايش صحبت كنم آري من اگزيستانسياليست نيستم گو اينكه به اوماتوريسم نيز اعتقادر ندارم


سارتر 1968

Saturday, December 03, 2005

و اين من هستم بورخسي از سرزمين شما

در گذشته هاي دور عادت بدي داشتم . براي آدم ها قيمت تعيين مي كردم . چگونه ؟!! برايتان مي گويم .
دوستي داشتم كه فرد بذله گويي بود پيش خود مي گفتم با 1000 تومان مي توانم او را مال خود كنم تا هميشه مرا بخنداند دوست ديگري داشتم كه مرا دوست داشت پيش خود مي گفتم با 2000 تومان مي توانم او را مال خود كنم تا هميشه مرا دوست بدارد . دوست ديگري داشتم كه با او شهوتم را رام مي كردم ارزش او را نيز حساب كردم ... اينچنين بود كه هدف زندگي من پول در آوردن شد روزي خوابي ديدم در خواب خود را ديدم خواستم ارزش خودم را تعيين كنم . نتوانستم . بالا ترين قيمت هاي عمرم را گفتم باز نپذيرفتم ارزش خود را بالاتر از همه ي آدم ها ديدم ارزش خود را بالا تر از همه ي پول ها ديدم . وقتي از خواب بيدار شدم اتفاق جالبي افتاده بود . من عاشق شده بودم . عاشق با ارزش ترين موجود . عاشق خودم.