Friday, January 06, 2006

نامه اي براي يك فرانسوي

سلام آقاي ژان ژاك دريدا صحبتي با شما دارم .
نمي دانم در كافه نشيني هايتان در پاريس چقدر شاد بوده ايد ولي در آثارتان شادي وصف ناپذيري به چشم مي خورد شادي عظيم پس از كشفي عظيم . آه لطفا به من نگوييد چند بار به خودكشي فكر كرده ايد چون در روزگار ما فقط ديوانگان به خودكشي فكر نمي كنند . پس از خواندن مقالاتتان شادي شما به من نيز منتقل شد ولي ديري نپاييد كه شادي به نا اميدي تبديل شد . نمي دانم شما بعد از رسيدن به گفته هايتان چگونه توانستيد باز هم سخن بگوييد . آقاي دريدا نمي دانم آيا غمگين بودن لازمه روشنفكر بودن است يا نه .
در چند مورد با شما مخالفم :فلسفه وجودي انسان را نمي توان انكار كرد آنگونه كه شما انكار كرده ايد فكر مي كنم در حال حاضر تنها چيزي كه جدا به آم معتقد هستم وجود م است بله من هم فيلم ماتريكس را ديده ام ولي كمي بيشتر بيانديشيد منظورم را خواهيد فهميد لزومي براي رستگار كردن جامعه نمي بينم نمي فهمم چرا شما رستگاري خود را در گرو رستگاري جامعه مي دانيد مگر شما نگفته ايد انسان خودخواه انسان پيروز است .
البته در اين مورد كه زندگي ارزش امتحان كردن را دارد جدا با شما موافقم ولي اي كاش عدالتي فراگير تر از آنچه شاهدش هستيم وجود داشت تا من با جان و دل خود را وقف آن كنم
در انتها اميدوارم روزي به ديدن من بياييد تا طرز روشن كردن پيپ را به من بياموزيد




دوستدار شما كور