Monday, September 12, 2005

اعترافات يك متهم

من . من . من . اين است ترجيع بند زندگي گرامي منكه در هر آنچه مي گويم شنيده مي شود . من هميشه فقط با ستايش از خود توانسته ام سخن بگويم مخصوصا اگر اين كار را با حيا و خويشتن داري خردكننده اي كه راهش را مي دانم انجام مي دهم . اينكه من هميشه آزاد و مقتدر زندگي كرده ام حقيقت دارد. منتها فقط به اين دليل خارق العاده كه براي خود نظيري نمي شناسم احساس مي كنم كه از هر قيدي نسبت به ديگران آزادم . اين را به شما گفته ام كه من هميشه خود را باهوش تر از همه مردم تصور كرده ام ولي خود را حساس تر و زبر دست تر هم مي دانم . حتي در كارهايي كه بسهولت مي توانم ناشيگري را به خود بقبولانم به دشواري مي توانم اين فكر را از ذهنم بيرون كنم كه اگر فرصت كافي براي تمرين داشتم بهترين در آن كار مي شدم . من در خود جز برتري و افضليت سراغ ندارم همين علت نيكخويي و آرامش مرا توجيح مي كند . وقتي به ديگران مي پردازم فقط از طريق بنده نوازي است و اجرش بي كم و كاست عايد خودم مي شود : در عشقي كه نسبت به خود دارم يك درجه صعود مي كنم .